فدائیان ولایت

بزرگترین جرم من این است که حرفهایم را زود تر از زمان می زنم . شهید دکترعبدالحمید دیالمه

فدائیان ولایت

بزرگترین جرم من این است که حرفهایم را زود تر از زمان می زنم . شهید دکترعبدالحمید دیالمه

فدائیان ولایت

پیمان نیساری

نور قلبک بالموعظه

شنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۵۵ ق.ظ

تقدیم به روح پاک شهیدسرافراز آقا مهدی باکری

تعجب کردم!حاج آقاجعفری(از شهدای روحانی اهل خلخال)از سوی خاکریز که جاده سد دز را از پادگان شهدای خیبر جدا می کرد،می آمد.برای حفظ حریم پادگان خاکریزی را اطراف آن احداث کرده بودند که پادگان را همچون پرچینی در آغوش گرفته بود.

تعجب من از این بود که حاجی در آن طرف خاکریز چه می کند؟نزدیکتر که شد متوجه چهره پریشان و درهمش شدم.هنوز به کنار من نرسیده بود که «آقا مهدی»هم از آنطرف خاکریز سرازیر شد و به سرعت به طرف چادرش رفت«یعنی آن ور خاکریز چه خبره؟»

جوابی برای خود نداشتم.

حاج آقا جعفری که به من رسید پرسیدم:

حاج آقا! آن ور خاکریز خبریه؟

به فکر رفت،گویی بار گرانی را بر دوش خود حمل می کرد سنگینی اتفاق آن طرف خاکریز حاجی را از پا انداخته بود،به حرف که آمد کاسه چشمانش پر از اشک شد.

الله اکبر...آدم بعضی ها را که می بیند به مسلمانی خود شک می کند و تازه می فهمد که چقدر از صراط حق فاصله دارد...

با تعجب پرسیدم:

مگه چی شده حاج آقا!؟

راستش داشتم لباسهایم را که آب کشیده بودم را روی طناب پهن می کردم که از پشت سر،دستی روی شانه ام سنگینی کرد.آقا مهدی بود.گفت:«آقای جعفری،چند دقیقه با شما کار دارم»دستم را گرفت و با خود به سمت خاکریز برد،خاکریز را رد کردیم،آن طرف خاکریز روی خاک ها نشست.

]فرمانده لشگر عاشورا[چه کاری می توانست با من داشته باشد؟

به خود فشار آوردم،چیزی به خاطرم نرسید گفتم:

آقا مهدی با ما امری داشتید؟

به آرامی مشت اش را باز کرد و دانه های ریز شن به روی خاک ریخت و بی آنکه به صورتم نگاه کند گفت:«حاج آقا!احساس می کنم شدیدا به موعظه نیازمندم...مرا موعظه کنید»

آقا مهدی این چه حرفی است!...شما هستید که باید ما را موعظه کنید،ما که باشیم که...»

دست بردار نبود هرچه اصرار کردم راه به جایی نبردم.چاره ای نداشتم،اگر مهدی جانم را می خواست نمی توانستم تعلل کنم،شروع کردم و از احوال قیامت برایش صحبت کردم.من می گفتم و او می گریست،من می ساختم و او می سوخت،من به پایان می رسیدم و او هنوز در آغاز بود...برادر فرهنگ!ما در کجای زمین ایستاده ایم؟!


قطعه ای از کتاب«خدا حافظ سردار»

با تشکر از سالار نامدار وندایی بخاطر ارسال این متن با ارزش 

  • پیمان نیساری

نظرات  (۴)

به راستی ما در کجای زمین ایستاده ایم؟؟؟؟؟

من از طرفدار های پر و پا قرص وبلاگتونم...

خیلی مطالب جالبی داره.

خدا قوت

یا علی
سلام ببخشید یه سوال؟

اگه بخوام ایمانم قویتر بشه چیکار باید بکنم؟؟؟

من مدتی بود احساس میکردم ایمانم ضعیف شده نمیدونم بابت چه گناهیه که کردم ولی

شاید این فکر از القاء شیطان باشه یا شاید واقعا ایمانم ضعیف شده ...نمیدونم ... خیلی 

گیجم... دنبال راهنما میگردم  .  میشه راهنماییم کنید؟؟؟
پاسخ:
علیکم السلام . بنده به هیچ عنوان خودم را در جایگاه راهنمایی نمی بینم لذا پیشنهاد می کنم سراغ عالم این کار بروید نه بنده که ... بهر حال اگر بخواهم شما والبته خودم را موعظه کنم خواهم گفت نماز اول وقت ، نیکی به پدر ومادر ، گریه بر امام حسین علیه السلام . 
ممنون  

موعظه خوبی بود ...

هیچ وقت یادم نمیره...

یا علی (علیه السلام)
راستی  اگه میشه برای همه ی بی نشان ها دعا کنید...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی